سرویس خواندنیهای «فردا»: «مناظره الرجال» بخش جدیدی از مطالب طنز «فردا» است که حال و هوایی مشابه با تذکره الرجال دارد.در این سری مطالب میان رجال مباحثاتی در می گیرد که به زبان طنز نیم نگاهی به مسائل روز دارد.بدیهی است که نظرات سازنده شما کاربران عزیز می تواند به بهترین وجه به غنای این مطالب یاری کند.
در این مطلب «رفیق بی کلک» روایت مباحثه ای میان «بهمنی،رییس یانک مرکزی» و «جمشید بسم الله» که به گفته معاون اول رییس جمهور اخلاگر اصلی بازار دلار است را را برعهده گرفته است.
**************************
نقل است که روزی رندی که خبر ازغیب میداد مولانا بهمنی و مولانا حسینی وزیراقتصاد را گفت :«چه نشسته اید که رقیبی عشقی برای جفتتان پیدا شده است،که قصد دارد جبه وزارت و مسولیت ازتنتان بیرون کند!
و اگر دیر بجنبید باید کار دیگری را جویا باشید! زیرا او آن قدر تواناست،که به اشارتی قیمت ارز بالا و پایین کند!!!»پس گفتند:«این اسرار از کجا یافتی؟!»
گفت:«دیروز در همایشی بودم که شیخی دنیا دیده و دست از دنیا نکشیده!!!
فرمود:«قیمتهای ارزی بازار،هم اکنون صوری است و فردی به نام "جمشید بسم الله" این قیمت را در بازار آزاد تعیین بکند!!!»
پس گفتند:«جل الخالق! آخر چگونه این کار تـواند؟!»پس مولانا بهمنی به شمس الدین گفت: «باید فکری کنیم که از این خطر به سلامت عبور کنیم!» پس مولانا حسینی فرمود:
«برو به فکر خودت باش بهمنی،که من زین پیش
هــــزار بدتـر از این دیـدم و نتـــــرسیدم!»
یعنی آن که:«من وزیری نیستم که به این بادها بلرزم،اگر جمشید بسم الله قصد وزارت من کند او را ضربه فنی نمایم! تو فکری به حال نزار خویش کن!!!»
پس مولانا بهمنی که خویشتن دراین وادی تنها یافت اندیشید:«باید جمشید را بیابم و این روش مدیرت از او به هر ترفندی بیاموزم،یا اینکه او را به عنوان مشاور خود منصوب کنم،تا از نیرویش بهره ها ببرم!!!» پس پرسان پرسان ردش را گرفت تا اینکه به شخصی رسید که تیمور فضل الله اش می نامیدند و عامل گرانی خودرو در کشور میخواندنش!!!
پس او را گفت:«این رفیقت را به من بنما که جایزه ای خوب برایت در نظر گرفتـه ام!»
گفت: «چه جایزه ای؟!»
گفت:«اگر مخفی گاه جمشید به من نشان دهی،تو را ده دلار هدیت دهم!»پس تیمور انصاف بداد که این معامله ای پر سود خواهد بود!!!
پس مکان اختفای جمشید لو داد.بهمنی به آنجا رفت و اثری از جمشید نیافت.
پس همراهان او را گفتند:«ما زنی را شناسیم که به طور حتم محل اختفای او بداند!» گفت: «نامش چیست؟!»
گفت:«مهشید ماشاالله!!! که نـرخ پـوند این ور و آن ور کند!!!»پس مهشید نیز با گرفتن ده دلار مکان جمشید بسم الله لو بداد!!! پس جمشید را یافتند در حالی که رنگ بر رخسار نداشت و از درد گردن بنالید!!! پس مولانا محمود او را گفت:
«چرا از گردن درد همی نالی؟!»
فرمود:«از آن جا که مسولیت چنین نواسانی را به کلی بر گردنم من بینداخته اند و سنگینی این بار گردنم از کار بینداخته است!!!»
پس محمودنا او را گفت:«یعنی تو خود را بی گناه بدانی؟!»
پس آهی کشید و گفت:
من اگر چه سود،برده ام از دلار،اما
ترا به خدا همه را گردن من نگذار!!
آنگاه مولانا بهمنی او را بگفت: «من در تمام عمر دو نفر بیشتر نشناسم،که از توانایی هایی خارق العاده برخوردار بوده است! یکی مولانا خرزوخان است!!! که هر از گاه بازار سکه تکانی دهد!!! و دگری تو،که دم به دقیقه بازار دلار بترکانی و بانک مرکزی و وزارت اقتصاد و دیگر سازمان های کنترل ارز را زیر سوال بری!»
پس جمشید او را گفت:
بینی تـو من را،خـود را نبینـی!!!
تـو بیش از اینی،تـو بیش از اینی!!!
یعنی: «من هر که باشـم،به گـرد چـون تـویی نـرســـــم که با سخنی به کلی نـرخ ارز تکان دهی و سرمایه ی خلق الله پـودر کنی!!!»
پس مولانا بهمنی او را گفت:
«گنـاه اگــر چـه نبـود اختیــار تـو کامل!
تـو در طریق ادب کوش و گو گناه تـو است!!!»
پس چون کار جمشید پایان گرفت و شد آن چه شد،مولانا بهمنی با مریدان گفت:«جمشید با آن حالش،برای خودش لقبی جور کرده بود،مگر من چه کم ازاو دارم،که بااین میزان از تأثیرگذاری در زندگی مردم،تا کنون لقبی برای خودم برگزینم؟!» پس مریدان هر یک به نشان خودشیرینی لقبی پیشنهاد بدادند،اما هیچ یک مقبول طبع مشکل پسندش نیفتاد!
تا اینکه ندایی از غیب بیامد و او را گفت:«یا محمود! تـو از آن روی که بسیار وعـده کردی و کاری نکردی،زین پس شایسته لقب محمود انشاالله خواهی شد!!!»
پس مولانا محمود خنده ای رضایت آمیز به مریدان عنایت کرد و این لقب برازنده خویشتن یافت!!! خدایش حفظ کناد انشا الله!!!
رفیق ِ بی کلک
:: موضوعات مرتبط:
شعر طنز ,
متفرقه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 741
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7